برهان هدایت

علامه شهید آیت الله مطهری در ضمن سلسله مباحثی تحت عنوان «نبرد حقّ و باطل، فطرت، توحید» به بررسی برهان هدایت پرداخته اند که به گفته خود ایشان مبحثی است که مورد غفلت قرار گرفته و پیرامون آن بحث نشده است.

این مباحث در «مجموعه آثار استاد جلد 4 صفحه 85 تا 138 (یعنی 54 صفحه) آمده است. ما در این جا به لحاظ محدودیت های نشریه سعی کرده ایم تا حد ممکن این بحث را خلاصه نموده و در اختیار شما خوانندگان گرامی قرار دهیم. بدیهی است در این راه مطالب و مثال هایی که جهت روشن تر شدن موضوع بیان نموده اند حذف گردیده و سعی شده اصل مباحث ارائه گردد.

*****************

هدایت و نظم دو مقوله اند

این که ما حساب هدایت و نظم را از یکدیگر جدا کردیم، به نظر من برای اولین بار است که این کار می شود. من تا حالا خودم در هیچ کتابی برخورد نکرده ام که این ها را دو نوع دلیل و برهان به شمار بیاورد، بلکه به طور معمول حساب نظم های مخلوقات و حساب هدایت شدن مخلوقات یکی گرفته می شود و یک نوع دلیل به شمار می رود. البته نمی خواهم بگویم این کار ابتکار من است؛ این مطلب را من از تفسیر فخر رازی استفاده کرده ام و فخر رازی هم از قرآن استنباط کرده است.

چون در کتاب های علمی و فلسفی، در اطراف تفکیک این دو راه از یکدیگر زیاد بحث نشده است، ممکن است در بیانی که من می کنم نقصان هایی وجود داشته باشد، ولی من فکر می کنم به طور حتم مطلب از همین قرار است و تاکنون هم اشتباه شده است که این دو را یکی حساب کرده اند؛ خیلی به هم نزدیکند ولی دو راه است.

ممکن است کسی بگوید که هدایت یک امر جدا از نظم نیست، چون هدایت مربوط به کار اشیاء است، و نوع کاری که اشیاء انجام می دهند لازمه جبری ساختمان آن هاست؛ یعنی مثل این است که ما درباره اتومبیل نباید در دو قسمت بحث کنیم: یکی این که بگوییم این اتومبیل ساختمان و سازمان منظمی دارد، و دوم این که کارش را چگونه انجام می دهد. کارش چیز جداگانه ای نیست؛ این سازمان اگر این گونه منظم شد، لازمه قهری و جبری اش همین کاری است که انجام می دهد.

در جواب می گوییم: ما می خواهیم بیان کنیم که هدایت زائد بر نظم است. اصل هدایت نشان می دهد که طرز کار اشیاء نتیجه جبری ساختمان مادی آن ها نیست، بلکه جاذبه و کششی وجود دارد که همان جاذبه و کشش است که اشیاء را در مسیری که می روند هدایت می کند.

فرق اصل نظم و اصل هدایت

مسأله نظم داشتن مخلوقات مربوط به ساختمان موجودات است. در برهان نظم طرز بیانْ این گونه است که وضع ساختمان موجودات حکایت می کند که در این ساختمان، شعور و تدبیر و علم و اراده دخالت داشته است و این ساختمان ناشی از تصادف مجموعه ای از علل نمی تواند باشد. درست مثل کتاب تألیف شده ای (بلکه یک صفحه از کتاب) که نظم مجموعه حروف و معنی داشتن آن ها نشان می دهد که روی حساب و نقشه بوده؛ پس حکایت می کند که به وجود آورنده این نظم و تشکیلات اراده و تدبیر داشته است و عقل و شعور در ایجاد آن به کار رفته است. نظم بیش از این نیست. آیه «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کلَّ شَی ءٍ»(نمل/88) همین جهت را بیان می فرماید؛ «رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ»(طه/50) همین مطلب را بیان می کند، و خیلی از آیات دیگر، مثل آیه:«أَ فَلا ینْظُرُونَ إِلَی الْإِبِلِ کیفَ خُلِقَتْ. وَ إِلَی السَّماءِ کیفَ رُفِعَتْ»(غاشیه/17و18)

ولی زائد بر نظام متقن خلقت و ساختمان موجودات، چیز دیگری هم هست و آن این است که:

موجودات عالم نشان می دهند که پس از آن که کامل آفریده شده اند، در کاری هم که انجام می دهند به نوعی رهبری می شوند.

نقطه مقابل داشتن نظم، تصادف و اتفاق است، یعنی اگر کسی بخواهد نظم را حاکی از عقل و تدبیر نداند، می گوید این نظم بر اثر تصادف به وجود آمده، ولی نقطه مقابل اصل رهبری و هدایت چیز دیگری است. آیا این کاری که موجودات انجام می دهند لازمه قهری و جبری ساختمانشان است با همه نظم هایی که در آن به کار رفته، یا علاوه بر این، یک نیروی دیگری که بسیار هم مرموز است در کار این ها دخالت دارد؟

ممکن است کاری لازمه قهری و جبری یک ساختمان باشد، در این جا ما حرف جداگانه ای نداریم و هر حرفی داشته باشیم، روی خود ساختمان داریم.

لازمه جبری و قهری ساختمان اتومبیل این است که شما سویچ را که بچرخانید اتومبیل روشن شود، بعد که روشن شد، پایتان را که روی گاز بگذارید نیرو ایجاد شود و نیرو اتومبیل را بکشاند، و بعد وقتی که شما فرمان را به راست یا چپ بچرخانید، اتومبیل به راست یا چپ حرکت کند، ترمز هم که بکنید بایستد؛ این ها دیگر چیز جداگانه ای نیست.

ما می خواهیم ببینیم که آیا تجربیات و مشاهدات علمی ای که درباره موجودات شده است، نشان می دهد که هرچه هست در ساختمان این هاست؟ آیا پس از آن که این ساختمان به این شکل به وجود آمد، کار کردن آن ماشین وار است؟ یک دانه گندم که زیر خاک می رود و آن عملیات را شروع می کند، شکافته می شود و ریشه های خیلی ریز پیدا می کند و بعد به صورت یک بوته گندم در می آید، آیا کارش را مثل یک ماشین انجام می دهد و لازمه ساختمان مادی اش این است که این کار را انجام بدهد؟ یا این که لازمه ساختمان مادی آن این نیست، بلکه آن ساختمان مادی به عنوان یک سلسله شرایط به طور حتم باید باشد و هر جایش نقص پیدا بشود، در کار این دانه گندم نقص واقع می شود، ولی در عین حال این ساختمان مادی حکم اتومبیلی را دارد که رهبری و راه بردن آن از ساختمان آن جداگانه است.

 غرضم تقریر این مطلب است که این جا دو مطلب و دو نوع مطالعه است و ما می خواهیم ادعا کنیم که دو نوع مطالعه، ما را به خداشناسی می رساند: یکی مطالعه خود ساختمان اشیاء، و دیگر مطالعه طرز کار آن ها.

تفکیک نظم و هدایت در قرآن

ما این طور فکر می کنیم که برای اولین بار تفکیک دلالت نظم از دلالت هدایت در قرآن بیان شده است؛ ما در غیر قرآن ندیدیم، بلکه در کتاب های بعد از قرآن هم از قدیم و جدید ندیدیم که این ها را دو اصل جداگانه ذکر کرده باشند، جز این که فخر رازی در تفسیر سوره اعلی همین حرف را زده؛ پس اول ببینیم آیا در قرآن دو عنایت است یا نه.

1) آیات سوره طه

یکی آن آیه ای است که از قول حضرت موسی در جواب فرعون که پرسید: «فَمَنْ رَبُّکما یا مُوسی؟» فرمود: «قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» (طه/50و51) پروردگار ما آن کسی است که به هر چیزی خلقت خودش را داد؛ یعنی در خلقتش آن چه را که می بایست به او بدهد داد؛ یعنی او را روی حکمت آفرید؛ یعنی در خلقت موجودات حکمت به کار رفته است. این همان اصل انتظام است. ولی بعد با کلمه ثُمَّ موضوع هدایت را ذکر می فرماید. می فرماید: ثُمَّ هَدی یعنی پس از آن که آن را آفرید، او را رهبری کرد. «او را رهبری کرد» غیر از اصل خلقت است. اگر بنا بود هر چیزی کاری که می کند لازمه قطعی ساختمانش باشد، این جا ثُمَّ نمی فرمود. این مثل این است که کسی بگوید «من مثلث را آفریدم، بعد هم سه زاویه اش را مساوی با دو قائمه قرار دادم». این صحیح نیست، چون لازمه ی آفرینش مثلث، آن هم هست و آن، چیز جداگانه ای نیست.

2) آیات سوره اعلی

آیه دیگر در سوره اعلی است: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الْأَعْلَی. الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی. وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی»

در این جا هم نظم و هدایت جدا ذکر شده است و حتی خلقت هم جداگانه ذکر شده است و سیاق نشان می دهد که این ها سه مطلب است. الَّذِی خَلَقَ پروردگار من همان است که آفرید؛ یعنی آفریننده عالم است. فَسَوَّی پس معتدل آفرید؛ یعنی نظم برقرار کرد. وَ الَّذِی قَدَّرَ آن که اندازه گیری کرد. تا این جا همه راجع به اصل خلقت و ساختمان موجودات بود. فَهَدی آن ها را رهبری کرد. این مربوط به کار موجودات است.

3) آیه سوره شعراء

آیه دیگر از زبان حضرت ابراهیم نقل می فرماید که فرمود: «الَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یهْدِینِ» (شعرا/78) پروردگار من همان است که مرا آفریده است، پس هدایت هم می کند. مقصود از «پس هدایت می کند» این است که خدا وقتی موجودات را خلق کند آن ها را به تعبیر قرآن «سُدی »(قیامت/36) (عبث و سرگردان) نمی گذارد، بلکه رهبری می کند.

4) آیات سوره علق

در سوره علق راجع به خصوص انسان، آن نوع هدایتی را که مخصوص انسان است، بعد از خلقت انسان ذکر فرموده است. در این سوره می خوانیم:«اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ» بخوان به نام پروردگارت که آفریده است (آفریده است همه چیز را، جهان را). «خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ انسان را از علق» آفرید. «اقْرَأْ وَ رَبُّک الْأَکرَمُ» باز بخوان، پروردگار تو کریمتر است. (آیا کریم تر است از هر کریمی، یا کریم تر است از این که فقط آفریننده باشد و هادی نباشد؟ کریمِ خالقِ هادی است.) «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یعْلَمْ» پروردگار تو همان کسی است که قلم را به انسان تعلیم کرد و به انسان یاد داد که قلم به دست بگیرد. این همان هدایت انسان است. قلم به دست گرفتن، نمونه و سمبلی است از خواندن و نوشتن و علم، و در واقع نمونه ای است از تمام آثار تمدنی بشر که ناشی از خواندن و نوشتن و ضبط کردن و باقی گذاشتن است.

البته نمی خواهم بگویم آیات هدایت به این چهار آیه منحصر است. در قرآن آیات هدایت زیاد است، ولی آیاتی که خلق و هدایت را به عنوان دو دلیل جداگانه از آن ها می شود فهمید، این چهار آیه است.

پس مسأله اتقان صُنع ـ به تعبیر خود قرآن (نمل/88) ـ مربوط به ساختمان و ارگانیسم موجودات است که این ساختمان با تشکیلات و نظم هایی آفریده شده که اگر عالَم در واقع یک ماشین هم می بود، باز بر وجود خالق و سازنده این ماشین دلالت می کرد. اما مسأله هدایت مربوط به کار است که جدا از ساختمان است.

طرح مسأله هدایت به شکل فلسفی

اگر بخواهیم به شکل فلسفی بیان کنیم، به این صورت باید طرح کنیم: مسأله ای از قدیم الایام در فلسفه مطرح بوده و هست و آن این است که آیا عالم را با مکانیسم می شود توجیه و تفسیر کرد یا نه؟ یعنی آیا ساختمان عالم فقط از قبیل ساختمان یک ماشین منظم است؟ و لازمه ساختمانش هم همین کاری است که انجام می دهد و بیش از این چیزی نیست؟ یا این که ساختمان عالم بیش از ساختمان یک ماشین است و به اصطلاح فلسفی تنها مکانیسم نمی تواند پدیده های عالم را توجیه و تفسیر کند. در این صورت چه باید بگوییم؟ این جا باید اقرار کنیم که فلسفه هم لغتی ندارد که بتواند بیان کند، غیر از این که به عنوان مثال گاهی فرنگی ها تعبیر «دینامیسم» را به کار می برند و می گویند گویا در ساختمان موجودات دستگاه خودکاری هم زائد بر ساختمان ماشینی وجود دارد که آن ها را هدایت و رهبری می کند و حتی احیاناً کار این هدایت و رهبری به خودساختگی می رسد، یعنی خودش خودش را می سازد.

اصل انطباق با محیط

به عنوان مثال مسأله «انطباق با محیط» در زیست شناسی ـ که از عجیب ترین مرموزات عالم است ـ از مسلمات است. «انطباق با محیط» یعنی چه؟ فرض کنید موجود زنده ای در محیطی قرار می گیرد که ساختمان حاضرش چندان با زندگی در این محیط انطباق پذیر نیست. به عنوان مثال موجود زنده ای را که در نقاط سردسیر بزرگ شده و وضع پوست بدنش و خونش و تشکیلات و خصوصیاتش متناسب با آن منطقه بوده، از آن جا بر می دارند و به یک منطقه گرمسیر می برند. محیط، یک تأثیراتی روی این شی ء می گذارد که خیلی عادی و ماشینی است؛ به عنوان مثال در محیط سرد آفتاب گرم روی پوستش نمی تابیده است و این جا آفتاب گرم روی پوستش می تابد و خواه ناخواه روی آن تأثیر می گذارد. تا این اندازه عادی است که تغییراتی در بدن موجود زنده، ناشی از تأثیرات محیط پیدا می شود؛ این ها عکس العمل های عادی است که این موجود به تبع محیط ایجاد می کند ما به این ها کار نداریم؛ این ها عکس العمل ارادی ای است که این موجود زنده در مقابل محیط خودش ایجاد می کند؛ یعنی بعد از این که این موجود زنده دارای هوش و اراده است، این ها عادی است. (آن چه غیرعادی است همان خودِ اراده اش است که ما فعلاً در آن بحث نداریم.)

ولی مطالعات علمی از قدیم الایام ـ و امروز خیلی دقیق تر ـ نشان داده است که یک تغییرات خود به خودی (یعنی نه ناشی از تأثیر مستقیم محیط و نه ناشی از اراده این حیوان) و متناسب با محیط و هدفدار هم در درون این شی ء به وجود می آید. یعنی این موجود به عنوان مثال اگر یک اسب سردسیری است، در گرمسیر که قرار گرفت، خودِ طبیعت کم کم خودش را عوض می کند به طوری که بتواند در این محیط زندگی کند و با آن منطبق شود. ممکن است به عنوان مثال حتی پشم هایش عوض شود و تبدیل به پشمی شود که در مقابل تابش آفتاب بهتر بتواند مقاومت کند؛ خلاصه در اعضا و جوارحش تغییراتی پیدا می شود.

اصل ترمیم ساختمان

می گویند در بدن انسان این خاصیت هست که اگر هر ماده از مواد کسری پیدا کند، شروع می کند به ترمیم کردن آن. این در زخم های ظاهری خیلی واضح است؛ وقتی جراحتی بر پوست یا سایر قسمت های بدن وارد می شود، بدن خودش شروع می کند به ساختن. آیا این ساختن و این نوع کار کردن، با این که بدن در واقع فقط حکم ماشین مکملی را داشته باشد و فقط اعضای بدون شعوری مرتب و منظم شده باشند، جور در می آید؟ یا به عنوان مثال خون انسان وقتی از مقدار لازم کسر می شود، بدن شروع می کند به خون ساختن؛ یا اگر از یک گلبول مخصوصی کم شده باشد، بدن در حدودی که توانایی دارد شروع می کند به ساختن آن. (البته این هم حدودی دارد؛ به عنوان مثال اگر پا را قطع کنند، دیگر بدن نمی تواند پا بسازد؛ این در حدود کار بدن نیست.)

این اصل «انطباق دادن موجود زنده خود را با محیط» یا اصل «ترمیم ساختمان» یک چیز جداگانه است و غیر از نظم مادی ساختمان است؛ نشان می دهد که در این ساختمان به نوعی از انواع که حقیقتش هنوز بر ما مجهول است، یک نوع رهبری وجود دارد که این موجود را به سوی هدف خودش رهبری و هدایت می کند.

هدایت در جمادات

1) دیدگاه قرآن درباره هدایت در جمادات

هدایت را در نباتات و حیوانات و انسان خیلی خوب می شود ثابت کرد؛ ولی آیا اصل هدایت فقط در نباتات و حیوانات و انسان وجود دارد و در جمادات وجود ندارد؟ در قرآن ذکر شده است که هدایت در همه موجودات وجود دارد، منتها من آن طوری که در نباتات می توانم اثبات کنم، در جمادات نمی توانم اثبات کنم، ولی خلافش را هم نمی شود اثبات کرد؛ یعنی این گونه نیست که در جمادات ثابت شده باشد که هر کاری که می کنند به طور حتم لازمه ساختمان ماشینی آن هاست.

آن چه در قرآن است [نشان می دهد] که اصل هدایت در همه ی موجودات هست؛ به عنوان مثال می فرماید: «وَ أَوْحی فی کلِّ سَماءٍ أَمْرَها»(فصلت/12) در هر آسمانی کار او را به او وحی کرده است؛ یعنی کاری که باید انجام بدهد، به او گفته است و راهش را به او نشان داده. به علاوه، این که می فرماید: «رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی» [بیانگر آن است که ] قرآن [اصل هدایت را] به نباتات و حیوانات و انسان اختصاص نداده است؛ «أَعْطی کلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی »، یعنی هر چیزی را آن طوری که باید ساختمانش را ایجاد کند ایجاد کرده و آن را هدایت هم کرده است. قرآن عمومیت قائل است.

2) نظر علوم درباره هدایت در جمادات

حال ببینیم علوم بشر در جمادات چه مقداری [هدایت ] کشف کرده. آیا ضد این را کشف کرده یا خودش را کشف کرده؟ یا لااقل بگوییم [هدایت ] هنوز از این نظر برای ما مجهول است؟ در جمادات لااقل این است که کسی نمی تواند آن طرف را اثبات کند و به عنوان مثال بگوید این نظمی که در منظومه ما وجود دارد، این که خورشید دور خودش بگردد و زمین دور خودش و دور خورشید بگردد و سیاره های دیگر هم هرکدام در مداری به دور خورشید بگردند و خورشید با منظومه خودش حرکت دیگری (دوری یا مستقیم) داشته باشد، این دیگر لازمه ساختمان این هاست و خورشید همین قدر که خورشید شد نمی تواند غیر از این باشد و محال است غیر از این باشد. عرض می کنیم لااقل چنین چیزی ثابت نشده است.

ببینید! برای اجسام و اجرام خواصی هست که این ها را می توان خواص ضروری و لاینفک دانست که محال است غیر از این باشد و آن، همان خواص مقداری و ریاضی اشیاء است. به عنوان مثال اگر جِرمی و جسمی دارای فلان حجم است، لازمه اش این است که اگر این جسم را نصف کنیم، حجم نصف هم نصف حجم کل باشد؛ یا خواصی که در ریاضیات برای مکعب ذکر می کنند. این خواص لازمه شی ء و غیرقابل تفکیک است.

ولی ما در حرکات اشیاء یک نظم بالخصوص و یک جریانی را می بینیم. به عنوان مثال علم قانونی را کشف کرده و اسم آن را «قانون جاذبه» گذاشته. خیلی از افراد خیال می کنند قانون جاذبه نیوتن یعنی رمز مادی حرکات اشیاء و در اصل قانون جاذبه نیوتن در بیان بعضی افراد یعنی رمز مادی حرکات موجودات، در صورتی که ارزش قانون نیوتن فقط به مقداری است که خود نیوتن گفته است و آن این است که او همین قدر کشف کرده که یک نوع کشش و جذب و انجذاب میان اجرام عالم وجود دارد و فرمولش را هم به دست داده. اما آیا این را تعریف کرده یا توانسته تعریف کند؟

در تعریف آن می گویند: جاذبه (یا کشش)؛ یعنی از روی اثر تعریف کرده اند. این، تعریف و بیان حقیقت مطلب نیست. فیزیک همین قدر می گوید چیزی [وجود دارد.] در اصل خود نیوتن حرفش این است که من «چیزی» می بینم در میان اجسام و اجرام که اسمش را می گذارم جاذبه. از نیوتن نقل می کنند که من نمی گویم این چیست و چگونه است، من چیزی می بینم که گویی اجسام خودشان همدیگر را جذب می کنند و می کشانند.

ما یک قدم بالاتر می رویم و می گوییم «گویی» نه، بلکه در واقع اجسام یکدیگر را به همان تناسب خاصی که در میان جرمشان از یک طرف و فاصله شان از طرف دیگر هست، می کشانند، اما حقیقت این چیست؟ آیا کلمه ای که به حقیقتش نزدیک تر باشد از آن چه که عرفای خودمان گفته اند، وجود دارد؟ آیا کلمه «جاذبه» از کلمه «عشق» که عرفا گفته اند رساتر و نزدیک تر است؟

طبایع جز کشش کاری ندارند حکیمان این کشش را عشق خوانند

نوعی عشق، نوعی علاقه، نوعی کشش ـ هرچه می خواهید، بگویید ـ در میان اجرام وجود دارد که با برنامه معینی یکدیگر را می کشانند و همین، سبب این نظم ها در کار خلقت شده است که به عنوان مثال زمین در یک مدار معین حرکت کند و ماه در یک مدار معین.

هدایت در حیوان و انسان

ولی درباره هدایت هایی که در خصوص حیوان و انسان است باید بحث جداگانه ای کرد. در حیوان این چیزی که به نام «غریزه» معروف شده، مثل قانون جاذبه است و فقط اسم است؛ یعنی از فرط این که مجهول است، بشر چاره ای نداشته الّا این که اسم مبهمی رویش بگذارد. این که حیوانات تنها ساختمان مادی و مغزی شان برای این هدایت ها و رهبری های عجیب و فوق العاده ای که در آن ها هست (که نام آن را «غریزه» گذاشته اند) کافی نیست، خیلی واضح تر و روشن تر است از باب نباتات.

از حیوان بالاتر انسان است به انواع هدایت هایی که در او هست. ما این هدایت ها را تقسیم می کنیم به یک سلسله الهامات که اسمش را «الهامات اخلاقی» می گذاریم و یک سلسله الهامات دیگر که اسمش را از قدیم «اشراق» گذاشته اند و امروز هم «اشراق» می گویند. (البته ما مطالب اشراقی ای را می گوییم که علم امروز تا حدودی قبول دارد.)

ما این را قبول داریم که می شود ساختمان مادی اشیاء از نظر ماشینی طوری باشد که کارها را به شکلی انجام بدهد که نظیر کار ذی شعور باشد؛ به عنوان مثال موشک های فضاپیما را طوری طراحی می کنند که به نقطه معینی که می رسد مثل این که جلد خودش را خالی می کند و دستگاهی از یک دستگاه دیگر خارج می شود، چون از آن نقطه به بعد را آن دستگاه باید طی کند. بعد به نقطه دیگری که می رسد، دوباره یکی از داخل دیگری خارج می شود و باز هم وظیفه خودش را انجام می دهد. بعد هم فرض کنید می رود در کره ماه می نشیند و از آن جا مخابره می کند. آن چیزی که در این جا وجود ندارد نفس شعور است؛ همه این ها را شعور آن سازنده اوّلی تنظیم کرده است. دستگاه، خودش نمی داند چه کار می کند؛ او عکس برداری می کند و عکس ها را هم می فرستد بدون این که در اصل خودش بفهمد که چه کار می کند و لزومی هم ندارد بفهمد؛ یعنی این مقدار کاری که او می کند لزومی ندارد که یک فهم و شعوری هم برای انجام آن داشته باشد.

حالا باید ببینیم آیا این فعالیت های حیرت انگیزی که در بدن جاندارها می بینیم، بدون آن که برای این موجودات، شعوری [قائل باشیم، این فعالیت ها امکان پذیر است؟] آیا لازم است در این کار کردن، شعوری وجود داشته باشد یا لازم نیست؟

حال، چه قرائنی در طرز کار اشیاء می تواند وجود داشته باشد که حکایت کند ساختمان آن ها برای این کار کافی نیست؟ این را باید توضیح مختصری بدهیم.

علت های چهارگانه

معروف است که می گویند «علت های چهارگانه»؛ علت مادی، علت صوری، علت فاعلی و علت غایی. شاید در ابتدا که این نظریه اظهار شده است، خیلی دقیق نبوده و چون به طور معمول به مصنوعات بشر مثال می زنند، مسلّم در مخلوقات طبیعت این مثال ها تطبیق نمی کند و نباید هم تطبیق کند. به عنوان مثال به صندلی مثال می زنند که باید ماده ای (به عنوان مثال چوب یا آهن) باشد که با آن، صندلی را بسازند، و باید به این ماده شکل خاصی بدهند تا صندلی شود؛ آن چوب را می گویند علت مادی و این شکل را می گویند علت صوری. فاعلی و نیرویی هم باید باشد که این تغییرات را در آن ماده بدهد و آن را به این شکل در بیاورد، این را می گویند علت فاعلی. این فاعل از ساختن صندلی هدفی را در نظر دارد، او این را می سازد برای این که رویش بنشینند، این را می گویند علت غایی.

آیا در طبیعت، همه این علت های چهارگانه وجود دارد یا نه؟ آن که در اصل مورد تردید نیست علت فاعلی است؛ یعنی هیچ مکتب و فلسفه ای لزوم علت فاعلی را برای پیدایش اشیاء انکار نمی کند و همه می گویند نیرویی لازم است که تأثیر کرده باشد تا این تحولات و تغییرات را در اشیاء پدید آورد.

علت غایی

آن چه که بیشتر از هر چیز دیگر مورد تردید و ایراد و مورد اختلاف نظر مادّیون و الهیون است اصل علت غایی است. مادّیون می گویند اصل علت غایی در کار عالم دخالت ندارد و این اصل مربوط به کارهای انسان (یا انسان و حیوانات) است و بس (آن هم نه همه کارهای انسان، بلکه قسمتی از کارهای انسان) و تعمیم دادن آن به همه عالم کار نادرستی است.

الهیون معتقدند که اصل علت غایی در تمام کارهای عالم حتی کارهای طبیعت بی جان دخالت دارد. البته اصل علت غایی به مفهومی که حکمای الهی می گویند، غیر از مفهوم عرفی و ساده ای است که دیگران می گویند. دیگران خدا را مثل یک انسان حساب می کنند و می گویند خدا وقتی می خواهد این درخت را بسازد، ماده ای می آورد و به او صورتی می دهد و از این کار هم هدفی دارد، همان طور که یک انسان از کار خودش هدف دارد. می گوییم هدف در کجاست؟

می گویند هدف در علم خدا موجود است، همان طور که در مغز آن نجار موجود بود.

اما مفهوم دقیق ترش چیز دیگری است که مختصری توضیح می دهیم که این مطلب معلوم باشد.

مناط وجود علت غایی

توضیح بیشترش این است: اگر در پیدایش چیزی، موجبات قبلی و آن چه در گذشته واقع شده است برای آن چه در آینده واقع شده است صد در صد کافی بود، علت غایی موضوع پیدا نمی کند. در این جا صد در صد «گذشته» است که «حاضر» را به وجود آورده و حوادث را گذشته ها به سوی جلو می رانند و به وجود می آورند. به عنوان مثال، حرکت خار ساعت صد درصد بستگی دارد به حوادثی که قبل از آن وجود پیدا کرده، از آن کوکی که شما روی فنر کردید و آن را سفت کردید و از نیروی بازگشتی که در فنر وجود دارد که فشار می آورد روی سایر چرخ ها، که خواه ناخواه این خار باید روی همین حساب حرکت کند؛ آن هاست که این را به وجود آورده و هیچ چیز دیگری در کار نیست.

ولی اگر گذشته صددرصد دخالت ندارد (به عنوان مثال پنجاه درصد دخالت دارد) بلکه آینده هم در این حادثه دخالت دارد، [در این صورت علت غایی موضوع پیدا می کند؛] یعنی گویی چیزی هم در جلو قرار گرفته و این شی ء را به سوی خودش می کشد، هم سائق(سوق دهنده) دارد هم قائد(به جلو کشنده)، هم راننده دارد هم جلوکش، هم از پشت سر آن را می رانند و هم از جلوی رو می کشند. علت غایی مربوط به آینده است و آینده نسبت به این گذشته همیشه یک جاذبه ای دارد. پس حاضر، هم با گذشته خودش مربوط است و هم با آینده خودش، که اگر آن آینده نمی بود و بنا نبود به وجود بیاید، گذشته نیز به وجود نمی آمد. پس هر گذشته ای، هم به گذشته تر از خودش مربوط است، که اگر آن گذشته تر نمی بود به وجود نمی آمد، و هم به آینده مربوط است، یعنی اگر آینده نمی بود یا نمی شد وجود پیدا کند، بازهم این به وجود نمی آمد.

آن گاه می گویند اگر ما در جریانی این طور دیدیم که «گذشته» شی ء را سر دو راهی قرار می دهد و این شی ء در میان دو راه، یک راه را انتخاب می کند، این آینده است که این یک راه را برای او انتخاب می کند.

حالا من باز هم برایتان مثال عرض می کنم و از همین مثال ها هم باید دلیل بیاوریم.

ببینیم ماشین چه قدر می تواند منظم باشد؛ یعنی حساب کنیم چه کاری و تا چه حدی می تواند کار ماشینی باشد. به عنوان مثال ماشین هایی در دنیا باشد که وقتی شما در مقابل آن ها به زبانی فصیح حرف می زنید، گفته های شما را به زبان دیگری ترجمه کند؛ شما به زبان انگلیسی حرف می زنید، آن دستگاه تمام گفته های شما را به زبان فرانسه ترجمه می کند. این یک حسابگری خاصی است؛ روی تمام حروف و کلمات و جمله های انگلیسی حساب شده است و این طور تنظیم شده است که اگر شما به عنوان مثال «من آب می خواهم» را به انگلیسی بگویید یا ماشین کنید، وقتی که این چند حرف پشت سر هم آمد، ماشین حروف دیگری را که به زبان فرانسه مطابق آن است در بیاورد. تمام آن، پیش بینی شده در «گذشته» است؛ یعنی این «گذشته» است که آن را به وجود می آورد؛ این ماشین را این طور به وجود آورده اند که وقتی این حروف به طور متوالی به این ترتیب معین زده شود، حروف دیگری به ترکیب دیگری به وجود بیاید. رابطه آن که بعد از این به وجود می آید با این، یک رابطه صددرصد قطعی و تخلف ناپذیر است.

ماده ابتکار ندارد

من این جا سؤالی می کنم و آن سؤال این است: آیا می شود ماشینی اختراع بشود که علاوه بر این که این کار را می کند، ابتکار هم داشته باشد به طوری که اشتباهات گوینده را هم در اصلاح کند؟ به عنوان مثال شما می خواستید بگویید «من نان می خواهم» ولی در مقابل ماشین گفتید «من آب می خواهم»، او بفهمد که شما اشتباه کرده اید و «من نان می خواهم» ترجمه کند؛ یعنی ماشین از خودش ابتکار و خلاقیت به خرج بدهد و برسد به جایی که مردد بشود که آیا باید «آب می خواهم» ترجمه کند یا «نان می خواهم»؛ بگوید از طرفی گوینده گفته است که «من آب می خواهم» اما از طرف دیگر نان می خواهد و خودش هم اشتباه کرده است، آیا آن طوری که گفته ترجمه کنم یا آن طوری که درست است؟ نه، این دیگر کار ماشین نیست؛ ابتکار و انتخاب کار ماشین نیست، این که از میان چند چیز متساوی آن را که او را به هدف می رساند انتخاب کند، کار ماشین نیست؛ چون انتخاب کردن با آینده ارتباط دارد، یعنی حساب می کند برای آینده چه مناسب تر است و از میان چند چیزی که الآن حاضر است یکی را برای آینده انتخاب می کند، و این با ساختمان ماشینی، هر اندازه هم که این ساختمان کامل باشد، جور در نمی آید. این که ماشین خودش را با محیط منطبق کند [امکان ندارد]، به عنوان مثال شما جمله ای را می خواهید توسط ماشین بیان کنید، به صورت اتفاقی کسی وارد می شود و شما مجبورید که حرف را جوری بزنید که اسباب سوءتفاهم برای او نشود، ماشین خودش را با این محیط منطبق کند و طوری ترجمه کند که متناسب با حیات این ماشین و صاحبش باشد، خودش را تغییر بدهد، خودش در خودش، در کار خودش و در وضع خودش تغییرات ایجاد کند، اگر خرابی و نقصی در او واقع شد، احساس کند و خودش از نو خودش را بسازد، به مقدار لازم هم که ساخت دست از ساختن بردارد، [چنین چیزهایی با ساختمان ماشینی سازگار نیست.]

ابتکار و انتخاب در دارای حیات ها

آن چه که در مورد دارای حیات ها گفته اند، این جور چیزهاست؛ یعنی در طرز کار آن ها انتخاب وجود دارد، در آن ها قدرت تغییر دادن در خود و در مسیر و طرز کار، به تناسب عوامل خارجی و امور اتفاقی وجود دارد.

می گویند بعضی حیوانات هستند که قدرت عضوسازی آن ها فوق العاده است. در هر جانداری قدرت ساختمان در یک حد محدود هست؛ به عنوان مثال در ما اگر زخمی پیدا بشود یا پوست جراحت بردارد، ترمیم می شود، به اندازه لازم هم که ترمیم شد، دستگاه از کار خودش دست بر می دارد، ولی اگر دست انسان بریده شود، این قدرت که دستی از نو بسازد، در ما نیست. اما می گویند بعضی حیوانات مثل خرچنگ این گونه هستند که حتی اگر پایش را ببُرید، دو مرتبه از نو یک پای جدید برای خودش می سازد؛ آن قدر هم می سازد که احتیاج ایجاب می کند و برای آینده اش لازم دارد، همین قدر که احتیاج رفع شد، دست از کار خودش بر می دارد.

کار بر طبق احتیاج و متناسب با احتیاجات اتفاقی، قدرت انطباق دادن خود با محیط و با امور خارجی، تمام این ها نشان می دهد که در کار این موجودات ابتکار و انتخاب وجود دارد. وقتی که در کارش ابتکار و انتخاب وجود داشته باشد، پس این موجود باید گذشته از آن چه که ساختمانش ایجاب می کند، یک راهنما و راه بلدی هم در این کارهای انتخابی و اختیاری و کارهای ابتکاری که به خرج می دهد داشته باشد؛ یک قدرتی باید باشد که آن را بکشاند به این طرف اگرچه این که به این قدرت بگوییم «شور»، «عشق» (که این ها حقیقتش برای بشر مجهول است)، «اراده»، «تسخیر»، «تسخیر ماوراء»، هرچه بگوییم، بالاخره یک چیزی باید باشد که آن موجود را به این سو بکشاند.

اصل تکامل بهترین معرّف اصل هدایت

مطابق آن چه که [بعضی در] زیست شناسی می گویند، تمام سلسله جاندارها منتهی می شوند به عنوان مثال به یک سلول، و حیوانات و نباتات از یک ریشه به وجود آمده اند. این، اصل تکامل است و اصل تکامل بهترین معرّف اصل هدایت است. من می گویم آیا آن سلول اول و آن ماشین بسیار منظم، به جایی رسیده است که منشعب شده به دو نوع سلول (سلول نباتی و سلول حیوانی) که کارها و احتیاجات آن ها هم ضد یکدیگر درآمده اند به طوری که اگر سلول نباتی را در بدن حیوان قرار بدهند حیوان نمی تواند زندگی کند، و اگر سلول حیوانی را در بدن نبات قرار بدهند نبات نمی تواند زندگی کند. یا به عنوان مثال در خلقت هر فرد انسان جداگانه، اگر آن هسته اوّلی را که یک انسان از آن به وجود می آید به طور کامل یک ماشین در نظر بگیریم، این ماشین بعد به چه شکل در می آید؟ کم کم دو نیم می شود و هر تکه اش چند تکه می شود و کم کم شروع می کند به عضو ساختن، به طوری که هر دسته از سلول هایی که در یک عضو قرار می گیرند وضع ساختمان، کار و احتیاجاتشان با سلول های دیگر متفاوت می شود. آیا در طرز کارهایی که جنین در رحم انجام می دهد، ابتکار و انتخاب وجود ندارد؟ آیا این فقط یک ماشین است که روی قوه ای که از پشت سر به آن فشار می آورد این کارها را انجام می دهد؟ یا ماشینی است که علاوه بر دستگاه خودش، هدایت و راهیابی آن نیز یک اصل جداگانه است.

نمونه هایی از هدایت های مرموز در حیوانات

راجع به هدایت های مرموزی که در حیوانات است کتاب های زیادی نوشته اند و دیگر احتیاجی نیست که ما بخواهیم بحث کنیم که یکی از عجایب عالم آن چیزهایی است که می گویند در حیوانات وجود دارد و اسم آن را «غریزه» می گذارند. [غریزه یعنی ] راهیابی هایی که حیوان دارد و با هیچ اصلی هم قابل توجیه نیست. حیوانات هر مقدار ضعیف تر باشند غرایز قوی تری دارند. می گویند در انسان عقل و شعور و زندگی اجتماعی جانشین غرایز شده؛ یعنی انسان نوع دیگری هدایت دارد که جانشین آن هدایت شده است. هدایت حیوان متناسب با همان مرحله وجود اوست و هدایت انسان که هدایت عقل و علم و زندگی اجتماعی و تعاونی است، مطابق مرحله انسانیت اوست؛ البته انسان هم از هدایت غریزه بی بهره نیست. به خصوص در حشرات غرایز بسیار حیرت آوری وجود دارد؛ زنبور عسل و مورچه و عنکبوت آبی و عنکبوت خاکی و موریانه و...، یکی و دوتا نیست، این ها را چون در قرآن اسمشان برده شده نام می بریم.

قرآن می فرماید: «وَ أَوْحی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ»(نحل/68). راجع به زنبور عسل، فرضیه هایی وجود دارد که تأیید نشده، بلکه رد شده است. بعضی احتمال داده اند که زنبور عسل، شاید از راه تعلیم و تعلم است که می داند کار خودش را چگونه انجام دهد ولی ما هنوز کشف نکرده ایم؛ یعنی زنبور عسل های چندین هزار سال پیش، از روی تجربه کار خودشان را یاد گرفته اند و یک نوع تفهیم و تفاهم و تعلیم و تعلم میان آن ها و نسل های آینده شان هست که ما نمی دانیم.

این فرضیه رد شده است به وجود غرایز در انواعی از حیوانات که نسل گذشته و نسل آینده یکدیگر را نمی بینند. در خیلی از حیوانات، مقارن یا قبل از پیدایش نسل آینده، نسل گذشته از میان می رود، مع ذلک نسل آینده همان کار را با همان نظم و دقت انجام می دهد که نسل گذشته انجام می داد.

حشره ای را نام می برند به نام «آموفیل» که می گویند هر وقت که موقع تخم گذاری این حیوان برسد، کرم خاصی را پیدا می کند و روی پشت و مهره کمر آن می نشیند و نیش خودش را مثل یک آمپول در نقطه معینی از پشت او می زند، اما خیلی دقیق است که زیاد نیش نزند، همان مقدار نیش می زند که این حیوان بی حس می شود و می افتد ولی نمی میرد، بعد همان جا تخم گذاری می کند و بلافاصله بعد از تخم گذاری هم می میرد. بعد تخم های او به ثمر می رسند و از بدن همین کرم تغذیه می کنند تا وقتی که بزرگ می شوند و پَردار می شوند و زندگی عادی پیدا می کنند. بعد هر یک از آن ها موقع تخم گذاری اش که می رسد، نظیر همان کار مادر را تکرار می کند.

این با یاد دادن نسل گذشته قابل توجیه نیست، بلکه باید بگوییم یک نقشه ای، طرحی، راهنمایی ای [در کار است؛] چون هیچ کس قبول نکرده که ساختمان مغزی و عصبی هیچ حیوانی برای چنین کارهایی کافی است، و الّا تکامل یافته ترین مغزها مغز انسان است و باید مغز انسان هم چیزی را که به آن یاد ندهند یاد بگیرد، در حالی که چنین نیست؛ مغز فقط آمادگی دارد برای این که اگر چیزی به آن تعلیم کنند یاد بگیرد، اما اگر تعلیم نکردند یاد نمی گیرد. پس اگر هم بگویید مغز [حیوان چنین کارهایی را انجام می دهد،] می گوییم بالاخره مغز هدایت می شود.

در حیوانات، موضوع هدایت بسیار عجیب و فوق العاده است و کتاب های زیادی در این زمینه نوشته اند.

الهامات اخلاقی در انسان

در انسان انواعی از هدایت ها وجود دارد که ما آن ها را طبق آن چه که قرآن کریم فرموده است بیان می کنیم، بعد ببینید این ها با اصول علمی جور در می آید یا نه.

یکی از هدایت هایی که قرآن کریم نام می برد، هدایت ها و الهامات اخلاقی است. می دانیم که اخلاق، هم به فرد مربوط است و هم به اجتماع؛ اخلاقِ [مربوط به اجتماع ] یعنی بهترین نوع کاری که انسان باید در مقابل افراد اجتماع انجام دهد و مصلحت اجتماع در آن است و اگر غیر از این باشد، اجتماع راه کمال را طی نمی کند، و [اخلاق مربوط به فرد یعنی ] بهترین راهی که انسان برای شخص خودش باید انتخاب کند تا به سوی کمال پیش برود.

اخلاق، به اصطلاح «علم دستوری» است؛ یعنی راجع به آن چیزی است که انسان باید انجام دهد، نه راجع به آن چیزی که هست. در فطرت انسان و مستقل از هر تعلیم و تربیتی، یک سلسله دستورهای اخلاقی این چنینی وجود دارد که می گوید خوب است انسان این طور عمل کند، بد است آن طور دیگر عمل کند، باید چنین بود، باید چنان بود، همین هایی که ما اسمش را «انسانیت» می گذاریم. قرآن به صورت سؤال می گوید: «هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ» (الرحمن/60) آیا پاداش نیکی کردن جز نیکی کردن چیز دیگری است؟ یعنی هرکسی به فطرت خودش می فهمد که پاداش نیکی، نیکی است.

فرض کنید در مسافرتی، در بیابانی گرفتار شُدید و گرفتاری فوق العاده شدیدی پیدا کردید.

بر حسب اتفاق کسی پیدا شد و چون دید شما این گرفتاری ها را دارید، انسانیت کرد و به شما کمک کرد. اگر ماشینتان خراب شده بود، کمک کرد و ماشین شما را درست کرد، اگر پول شما را دزد زده بود، به شما پول داد، و کمک های دیگر؛ در کشور غریبی این کمک ها را کرد و رفت و احتمال این هم که شما یک بار دیگر او را ببینید آن هم در کشور خودتان، یک درصد بیشتر نیست، به طوری که نمی شود گفت او به این خاطر این کار را کرده که یک روزی بیاید از شما پاداش بگیرد؛ صددرصد یقین دارید که او فقط برای این که به شما نیکی کند این کار را کرده است. بر حسب اتفاق شما این آدم را پنج سال بعد در کشور خودتان می بینید و بر حسب اتفاق گرفتاری ای پیدا کرده و شما هم اطلاع پیدا کردید. آیا وجدان شما در این جا قضاوتی دارد یا ندارد؟ مسلم است که چنین قضاوتی دارد که این آدم در چنان شرایطی به من نیکی کرده است و الآن او در شرایطی قرار گرفته است که من در آن شرایط بودم و من در شرایطی هستم که او در آن شرایط بود (یعنی امکانات دارم)، پس باید به او نیکی کنم. این را می گوییم قضاوت وجدانی؛ یعنی وجدان بشر حکم می کند. این جا دلیل دیگری ندارد غیر از این که وجدان حکم می کند.

ببینید آیا می شود انکار کرد؟! هرچیزی که دلیلش فقط این است که می گوییم وجدان بشر و انسانیت این جور حکم می کند، معنایش این است که در وجود من چنین قضاوتی وجود دارد. «وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها. فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/7و8) قسم به نفس و تعدیل این نفس و این که او را معتدل آفریده است، آفرید نفس را و الهام کرد به او (القاء کرد به او) کار زشتش را و کار پاکش را. یعنی نفس بشر که خلق شده است، این الهام هم به او داده شده که زشتی را و پاکی و تقوا را هم خودش می فهمد؛ این دیگر دلیل نمی خواهد، تجربه نمی خواهد و معلم هم نمی خواهد؛ بدون معلم و بدون تجربه این را می فهمد.

حدیثی از امام صادق علیه السلام

در ذیل آیه «وَ مِنْهُمْ أُمِّیونَ لا یعْلَمُونَ الْکتابَ إِلاَّ أَمانِی»(بقره/78) که از عوام و امّیون یهود انتقاد شده است، شخصی از امام صادق علیه السلام سؤال کرد که آخر، این ها چه تقصیری دارند؟ این ها عوامند و هر تقصیری که هست، به گردن علمای آن هاست. چرا قرآن حتی عوام الناس آن ها را هم مورد عتاب قرار می دهد؟ امام بعد از آن که شرح مفصلی می دهد که تقلید و تبعیت مردم عوام از علما دو نوع است و یک نوع، لازم است و نوع دیگر جایز نیست، می فرماید: بله، عوام هم مقصرند؛ برای این که عوام می دیدند که این علما به آن چه خودشان می گویند عمل نمی کنند؛ می دیدند این ها از یک طرف می گویند در کتاب آسمانی ربا و رشوه حرام است، اما خودشان می خورند. بعد فرمود: وَ اضْطُرّوا بِمَعارِفِ قُلوبِهِمْ...(الإحتجاج ج 2 ص457) مضمونش این است که از روی اضطرار همه افراد بشر روی معرفتی که در قلبشان قرار داده شده، این را می فهمند که اگر آدمی به کار خوبی دعوت کرد و خودش عمل نکرد، نباید از او پیروی کرد. تقصیر عوام این جاست که از آن الهام الهی و از آن قضاوت اوّلی وجدانی خودشان پیروی نمی کنند.

این جا امام به قضاوت های اوّلی وجدانی و به الهاماتی که هرکسی دارد استناد کرد.

علم اشراقی

آیا مبدأ و منشأ تمام علومی که به بشر رسیده است فقط و فقط تفکر استدلالی و تفکر تجربی است، یا کم و بیش عامل دیگری هم در این علوم دخالت دارد؟

در ابتدا این طور به نظر می رسد که همه معلوماتی که امروز بشر در رشته های مختلف دارد، یا به تدریج از راه تجربه و آزمایش به دستش آمده است و یا از راه فکر و استدلال. (فکر و استدلال یعنی این که از مقدمات معلومی که قبلا داشته، نتیجه مجهولی را به دست آورده است؛ مثل طرز استدلالی که به طور معمول در ریاضیات به کار می برند.)

اگر منشأ معلومات بشر فقط همین دو راه باشد، به اصطلاح فلسفی باید بگوییم در پیدایش علوم جز علت فاعلی چیز دیگری دخالت نداشته است؛ زیرا وقتی ما چیزی را تجربه می کنیم، آن تجربه خودش علیت دارد برای این که در ذهن ما صورت خاصی منعکس بشود؛ یعنی ما علم خودمان را از موضوع تجربه خودمان فرا گرفته ایم و او علت فاعلی است و ذهن ما معلول است. استدلال های بشر هم همین طور است و یک نظام علت و معلول ساده است.

منطقیین از قدیم حرفی داشته اند که حرف خوبی هم بوده است؛ می گویند در استدلال ها سه عنصر دخالت دارد: اصغر و اکبر و حد وسط. به عنوان مثال در این مثال: «سقراط انسان است و هر انسانی فانی شونده است، پس سقراط فانی شونده است» یک «سقراط» داریم، یک «انسان» داریم و یک «فانی شونده». هدف ما این است که بفهمیم آیا سقراط فانی شونده است یا نیست. این جا یک حد وسط و واسطه در کار است که تکرار هم می شود. این حد وسط (انسان)، رابط میان اصغر و اکبر است. اگر این رابط نمی بود، ما نمی توانستیم بفهمیم سقراط فانی شونده است، ولی این رابط که پیدا شد، این نتیجه کشف می شود و این دو با یکدیگر ارتباط پیدا می کنند.

یک مثال ساده: پرونده ای برای شما درست کرده اند و دادستان کل آمده روی این پرونده ادعا نامه صادر کرده است. می دانید که شما که از نظر او متهم هستید و نمی توانید به او راهی پیدا کنید. در این بین به نظرتان می رسد آقای الف با این دادستان دوست است و با شما هم دوست است. چون با شما دوست است، پس اگر از او خواهش کنید خواهش شما را می پذیرد، و چون با دادستان دوست است، پس اگر از دادستان خواهشی بکند دادستان خواهش او را می پذیرد. این را می گویند واسطه. این جور کار کردن ها برای ذهن انسان، خیلی عادی است.

تعریف فکر

در تعریف «فکر» هم به طور معمول این طور می گویند: ترتیب دادن یک سلسله اموری که برای ذهن معلوم است، برای کشف یک مجهول. [در فکر] انسان دو مقدمه معلوم را به کار می برد و ترتیب می دهد، و تا به آن ها ترتیب و نظم ندهد، آن مجهول به دست نمی آید. اگر دو مقدمه معلوم از یکدیگر جدا باشند، انتقال ذهن به نتیجه ممکن نیست، ولی وقتی که به شکل مخصوصی با یکدیگر نظم پیدا کردند، انتقال ذهن به نتیجه آسان است. در واقع نتیجه مولود دو مقدمه است.

الهام، عاملی دیگر در پیدایش علوم

حال، آیا تمام علومی که بشر به دست آورده است محصول مستقیم همین تفکرهای قیاسی و تجربیات و استقراءهای بشر است، یا عامل دیگری هم در پیدایش معلومات دخالت داشته است که گاهی وقتی انسان از راه تجارب و مقایسه ها عاجز می مانده و نمی توانسته به مقصود برسد و راه بر او بسته بوده است و یک عشق و شوق و طلب فوق العاده ای هم داشته است، فکری به صورت یک برق در ذهنش جهیده بدون این که مسبوق به تجارب یا قیاس منطقی ارسطویی باشد؟ آیا چنین چیزی وجود دارد یا وجود ندارد؟ اگر چنین چیزی در دنیا وجود داشته باشد، پس باید قبول کنیم عامل دیگری هم در پیدایش معلومات دخالت داشته که آن عامل را «الهام» یا «حدس» یا «اشراق» ـ هرچه می خواهید بنامید ـ نامیده اند؛ عاملی که به آن عامل ها شباهتی هم ندارد، یعنی معلول حوادث گذشته و نتیجه مستقیم جریان قبلی نیست، بلکه فقط ذهن انسان آمادگی ای پیدا کرده است برای این که القاء و الهامی به نفس او بشود و غیر از این چیزی نیست.

الهام و اشراق از دیدگاه دانشمندان

بوعلی در آخر دانشنامه علایی می گوید: من افرادی را سراغ دارم که از اساس حالتشان این است که بدون این که احتیاج به مطالعه زیاد داشته باشند، مطالب در ذهنشان می آید به طوری که در هجده سالگی به تمام علوم و فنون عصر خودش آگاه است. و در جای دیگر گفته است که: من تا هجده سالگی هرچه می خواستم یاد بگیرم یاد گرفتم.

اینشتین در مقدمه کتاب خلاصه فلسفی، به این مطلب تصریح می کند که: تجارب مولّد فرضیات نیست، بلکه این فرضیات است که تجارب را به دنبال خودش می کشاند. همچنین تصریح می کند که: فرضیه های بزرگ دنیا همان هایی است که در یک حالتی به ذهن دانشمند القاء و الهام شده است (حتی تعبیر به الهام و اشراق می کند) و بعد از الهام، روی آن تجربه کرده و دیده درست است.

در کتاب انسان موجود ناشناخته الکسیس کارل که از دانشمندان طراز اول جهان شناخته شده است، فصل جداگانه ای تحت عنوان «اشراق و الهام» دارد که در قسمتی از آن می گوید:

به یقین، اکتشافات علمی، تنها محصول و اثر فکر آدمی نیست. نوابغ علاوه بر مطالعه و درک قضایا، از خصائص دیگری چون اشراق و تصور خلّاقه برخوردارند. اشراق، چیزهایی را که بر دیگران پوشیده است می یابد و روابط مجهول بین قضایایی را که در ظاهر با هم ارتباطی ندارند می بیند و وجود گنجینه های مجهول را به فراست در می یابد و [نوابغ ] بدون دلیل و تحلیل، آن چه را که دانستنش اهمیت دارد می دانند.

در این جا استاد مثال ها و سخنان زیادی را از دانشمندان مختلف نقل کرده است.

علم اشراقی در قرآن و احادیث

قرآن در داستان موسی و عبد صالح می فرماید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»(کهف/65) موسی و رفیقش بنده ای از بندگان ما را یافتند که ما از نزد خودمان به او علم آموخته بودیم؛ یعنی علمی که داشت علمی بود که از ما گرفته بود. از این کلمه «لَدُنّا» بعدها اصطلاح «علم لدنّی» پیش آمده است. علم لدنّی یعنی علمی که منشأش تجسسات ظاهری بشری یا قیاسات و استدلالات و آزمایش ها نباشد، بلکه فقط خداوند افاضه کرده باشد.

حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم هست که می فرماید: «مَنْ اخْلَصَ لِلَّهِ ارْبَعینَ صَباحاً جَرَتْ ینابیعُ الْحِکمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلی لِسانِهِ»(بحارالانوار، ج70 ص242)

اگر کسی چهل صبح اخلاص بورزد و مخلص بشود برای خدا ـ یعنی تمام هواهای نفسانی و محرکات و بواعث نفسانی را از خودش دور کند به طوری که چهل شبانه روز مصداق قول ابراهیم باشد که فرمود: «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکی وَ مَحْیای وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»(انعام/162)، حرکت کند برای خدا، ساکن شود برای خدا، حرف بزند برای خدا، بخوابد برای خدا، غذا بخورد برای خدا، تمام حرکات و سکناتش جنبه الهی پیدا کند ـ چشمه هایی از حکمت از دلش بر زبانش جاری می شوند؛ جوششی از باطنش به ظاهرش پیدا می شود.

رؤیا

موضوع دیگری که خواستیم طرح کنیم مسأله رؤیا و خواب دیدن است که جزء مسائل مهم دنیاست. در اخبار ما هم وارد شده است که خداوند خواب دیدن را برای این در بشر قرار داده است که آیتی از آیات الهی باشد.

 در این جا شهید مطهری انواع نظریه ها درباره خواب دیدن و نقل ها و داستان های مختلفی را نقل می کند و در نهایت به رویاهایی اشاره می فرماید که خبری از آینده می دهد و نتیجه می گیرد که این گونه رویاها از منبعی به جز ادراکات ما هدایت می شوند. البته ما برای رعایت اختصار از انتشار آن بحث خودداری نمودیم.


چاپ   ایمیل

نوشتن دیدگاه


تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید